16 ژانويه 1979،فرودگاه مهرآباد تهران .باد سردي از جانب البرز به 2 فروند هواپيماي707كه جلوي پاويون سلطنتي ايستادهاند ميوزد،فعاليت چشمگيري در فرودگاه بچشمنميخورد.در تهران برق قطع و وصل ميشود و مردم براي نفت كه اين روزها از آمريكاواردميشودصف طويلي تشكيل دادهاند .امروزنسبت به روزهاي قبل آرامتر است آرامشي كهآبستن حوادث عظيمي است .شاه قبلاگفته كه براي معالجه و تعطيلات كشور را تركخواهد كرد. نظير همه بحرانهاي انقلابي هيچ خبرواقعي در دست نيست تقريبا همه بهراديو BBC گوش ميدهند.شاه شخصا كوشيده است كه دولت انگليس را وادار سازدجلوي گفتارهاي BBC را بگيرد.به نظر او نپذيرفتن اين تقاضا از جانب انگليسيها يكخيانت آشكاربه او است. ميگويند موضع امريكاييها پيچيدهتر است،اگر آنهاميخواستندشاه بماند تابحال به او گفته بودند انقلاب راخردكند نه اينكه فقط ضربههايناچيز به آن بزند.به جاي اين كار پريزيدنت كارتر يكي از ژنرالهاي بلندپاية امريكايي بنامرابرت هويزر را فرستاده است كه ارتش را ساكت نگه دارد. اين مطلبي است كه بسياري ازمردم ميگويند.
به دستور شاه چند تن از مقامات بلند پايه از جمله نخست وزير اسبق و رئيس سابقساواك بازداشت شدهاند.اما اين تلاشهاي شاه بيهوده و تقريبا بي ثمر و حركاتي استتسكين بخش .
در اين ماههاي آخر 1978 تقريبا تمامي افراد سرشناس ايران و دلالان بين المللي كه ازقبل آنها منتفع ميشدند ناپديد شده و به غرب گريختهاند. هوشنگ انصاري يكي از وزيرانشاه كه ثروتي افسانهاي بهم زده بود اجازه گرفت به بهانه يك ملاقات فوري به هنريكيسينجر ايران را ترك كند.او از فرودگاه به سفير امريكا تلفن زد و گفت سه روزه به ايرانبازخواهد گشت.سفير امريكا در تلگرافي به واشينگتن اين عمل او راچنين تفسسيركرد:"اين كار ممكن است ناشي از زرنگي باشد اما دليل خونسردي است."انصاري هرگز بهايران باز نگشت.
در ايام گذشته كسب اجازة شرفيابي به حضور شاه كار آساني نبود.امادراواخر 1978همه چيز تغيير كرده بود. غفلتا اتاقهاي انتظار كاخ مملو از كساني بود كه هيچگاه در آن حولو حوش ديده نشده و اجازه ورود نيافته بودند. روزي شخصي به نام دكتر شاهكار به كاخسلطنتي آمد .او از وكلاي دادگستري بود و شاه را تقريبا از بيست سال پيش نديدهبود.شاهكار از ميرشكار شاه كه بااو آشنايي داشت تقاضاكرد ترتيب ملاقاتي با شاه را
برايش بدهد.كامبيز اتاباي ميرشكار پذيرفت و دكتر شاهكار را به حضور اعليحضرت
راهنمايي كرد.وقتي دكتر شاهكار از دفتركار شاه خارج شد گمان ميكردكه گفتگويخوبي داشته است و تقاضاي شرفيابي مجددكرد.بااين تقاضا هم موافقت شد و او دوساعت ديگر رانيز در حضور شاه گذراند.سپس پيروزمندانه به ميرشكار اظهار داشت كه راهحل همه چيز رادر آستينش دارد.
كامبيز اتاباي ميگويد:"همگي ميخواستيم كشور را نجات بدهيم ،هركداممان راه حليداشتيم و همه ميخواستيم آن را فقط به يك نفر ارائه بدهيم."
در چنين احوالي درياداركمال الدين حبيب الهي فرمانده نيروي دريايي شاهنشاهي ويكي از امراي تحصيل كرده ارتش به ديدار شاهآمد.او با خود يك گزارش 30 صفحهايآورده بود كه در دست گرفتن زمام امور كشور بوسيله نظاميان راپيشنهاد ميكرد.پس از آنكه اورابه حضور شاه راهنمايي كردند دريادار طبق معمول شرفيابيها نگاهش را به زميندوخت و در حالت خبردارايستادو شروع به خواندن بخشهايي از گزارشش كرد.شاه دراتاققدم ميزد.دريادار پيشنهاد كرد كه چون انقلاب رو به اوج است شايد بايد به ارتشياندستور بدهد كنترل اوضاع رادردست بگيرند.آنهابايدهر كسي راكه مسئول اوضاع فعلياست بازداشت كنند.اين كارمستلزم اعدام شايد پنج هزارتن از فاسدترين درباريان وسودجويان است تا ميليونها نفرمردم راكه خواستاربراندازي دولت هستند راضي كندونيزپنج هزار نفرازروحانيون و انقلابيون.
چند سال بعد حبيب الهي در حالي كه درچايخانه مجلل هتل هاليدياين در حومةويرجينيا نشسته بود به خاطر آورد كه شاه قدم ميزدومي گفت:"اين كاربرخلاف قانوناساسي است."حبيب الهي گفت:امااين تنها راهي است كه ميتوان كشوررانجاتداد.انقلاب اكنون بسيارپيش رفته است.هيچ چيز جزيك نيروي بابر در جهت مخالفنميتواند ايران را نجات دهد.شاه گفت:"فكرميكنيد كه من بايدبرخلاف قانون اساسيعمل منم؟"من گفتم:آري اعليحضرت،اين تنهاراه نجات كشوراست.
سپس سكوت حكمفرماشدو پنج دقيقه بطول انجاميد.شاه همچنان قدم ميزد.حبيبالهي كه مردي استكوتاه قد،هنوز درحالت خبردارايستاده وچشمانش رابه فرش گرانبهادوخته بود.هيچ يك ازاين دو نفرسخن نميگفتند.سرانجام فرمانده نيروي دريايي فهميدكه شاه مايل به تصويب طرح اونيست.پس به صحبت درباره موضوعي بكلي متفاوتپرداخت.
بي نظمي شديدي در كشور حكمفرمابود و نظاميان هم حق حمله به مردمرانداشتند چون بعدازكشتار ميدان ژاله شاه به ارتش دستورداده بودازقواي قهريه استفادهنكنندومردم هم درهمين احوال چيزهايي كه مربوط به دولت ميشود مثلبانكها،كابارههاو...رابه آتش ميكشيدند.افشار، مسئول تشريفات و چندتن ازسران ارتش بهشاه پيشنهاد دادند كه اويسي معروف به ( قصاب تهران، مسئول كشتار ميدان ژاله) را
نخست وزير كند، اما شاه نپذيرفت و در شب پنج نوامبر 1978 سفيران انگليس وامريكا را احضار كرده و پس از
گفتگو با آنان، ارتشبد غلامرضا ازهاري را به نخست وزيري برگزيد، كه مردي بود ملايمو به كلي مخالف بكار بردن قوه قهريه .
هنگامي كه شاه اين خبر را به افشار (رئيس كل تشريفات) اطلاع داد، وي چيزي نگفت.افشار دراين مورد ميگويد:"او شاه بود و من نميتوانستم قضاوتها و تصميمهايش را موردچون وچرا قرار دهم ."
اما وي چند ماه بعد در تبعيد از شاه پرسيد: كه چرا اويسي را انتخاب نكرد بوده است؟و شاه در جواب وي پاسخ ميدهد" كه سفراي انگليس و امريكا مخالف بودندو عقيدهداشتند بهتراست شخص ملايمي مثل ازهاري زمام امور را در دست گيرد تا بتواند باروحانيوني كه انقلاب را رهبري ميكنند وارد مذاكره شود.
افشارازمجموع اين وقايع نتيجهگيري مخصوص خودش راكرد.بعدهادر آپارتمانشدرجنوب فرانسه كه پنجره هايش روبه درياي مديترانه بازمي شودگفت:"به عقيده من اينيكي ديگر ازتلاشهاي غرب براي خالي كردن زير پاي شاه بود.اگراويسي نخست وزيرميشد همه چيزخاتمه مييافت.مايك فهرست سيصدچهارصد نفري داشتيم كه سازماندهندگان اصلي تظاهرات بودند.ميتوانستيم آنهارابازداشت كنيم.نخست وزيري ازهاريشيوه ديگري دربي ثبات ساختن ايران و پايان دادن به حكومت شاه بود."
:: بازدید از این مطلب : 14
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0